یارِ ما روزِ سیه چون شامِ هجران کرد و رفت خاطرِ جمعی چو زلفِ خود پریشان کرد و رفت
یار بی پرده عیان ، طالب دیدار کجاست یوسفِ مصر به بازار و خریدار کجاست
همچو جان خواهمت ای جان بنشانم به کنار با تو امشب هوسِ بوسه کنار است مرا
شادم که غمِ تو بِه ز شادی است
رفتی و بی تو ز دل رفت شکیب و قرار
دلِ دیوانه ،گرفتار خوش است
جامه ی جان ز غمت چاک زنم یا نزنم ؟
به بوسی از لبش راضی شدم آن هم نمیبینم
به جز خیل خیالت کس به دل محرم نمیبینم
بیوفا یارا چو یاری را نمیدانی چه سود