حافظ
همه شب در این امیدم که نسیمِ صبحگاهی
به پیامِ آشنایان بنوازد آشنا را
همه شب در این امیدم که نسیمِ صبحگاهی
به پیامِ آشنایان بنوازد آشنا را
من با لبان سرد نسیم صبح
سر می کنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
آری این منم که در دلِ سکوتِ شب
نامه های عاشقانه پاره میکنم
ای ستاره ها اگر به من مدد کنید
دامن از غمش پر از ستاره می کنم
هنوز با منی و از نهیبِ رفتن تو
به روز وقت شمارم ، به شب ستاره شمارم
همه شب در این خیالم که حدیثِ وصلِ جانان
به کدام دوست گویم که محلّ راز باشد
مهتابی و پاشیده شدی در شبِ جانم
مرا به وصل تو ای گل امیدواری نیست
شب فراق دراز است و عمر من کوتاه
ما را همه شب نمی برد خواب
گرچه شب خاموش است
دل قوی دار ، سحر نزدیک است